طبق معمول هر سال زمان تولدم، وبلاگ بازیم گل میکنه و مثل روز اول بچه مدرسهایها، میشینم برای سال جدید و یک شروع جدید تصمیم میگیرم. اما سالروز ۳۴ سالگی از زندگی، با بقیه تولدها، مقداری برام تفاوت داشت.
خیلی اتفاقی، داشتم یکی از قسمتهای فصل هفتم سریال فرندز رو تماشا میکردم که فهمیدم تولد ۳۰ سالگی یکی از بدترین تولدهاشون محسوب میشه و معمولا افراد بجای تولد یه جورایی عزا میگیرن و بقیه سعی میکنند به صاحب عزا دلداری بدن! از قضا تولد شخصیت فیبی داستان بود و فیبی خیلی اتفاقی از خواهر دو قلوش متوجه میشه که سیویک ساله س نه سیساله! و یه غم بزرگ دیگه بهش اضافه میشه. و در ادامه همین داستان ریچل تصمیمهای جدیدی برای ادامه زندگی بعد از سیسالگی ش میگیره . همه اینها رو گفتم که بگم هر چند ۴ سال دیر فهمیدم که چقد به سن و سال پیری نزدیکتر شدم اما باز هم دیر نیست. خب بریم سراغ برنامه های کوتاه مدت و میان مدت بعد از این.
ادامه مطلبپارسال همین موقعها بود که برای شروع فصل جدیدی از زندگیم برنامهریزی کرده بودم. برنامهریزی که قرار بود از روزمرگی نجاتم بده تا بتونم احساس کنم در مسیر موفقیت در حال گذران عمر هستم.
سالی که گذشت، با تمام ناکامیها و چالشهای شکست خورده یکی از بهترین سالهای عمرم بود. اگر اواخر سال فاکتور بگیریم. رضایت نسبی مخصوصا در هدفگذاری های شغلی و مالی دارم. فهرست زیر، یه قسمت از موفقیتهای ۳۱ سالگیبود:
تو این چند سال همیشه آرزوی این داشتم که بتونم در محیط کار کاملا اختصاصی خودم مشغول بشم. منظورم از کاملا اختصاصی، حس مالکیت نیست! بیشتر به بحث کاربرد پذیریش کار دارم. به عنوان یک برنامه نویس، محیط کاری می پسندم که به اندازه کافی تنگ و تاریک باشه تا بتونم بهتر تمرکز کنم. انبار آپارتمانم دقیقا این ویژگی ها را داشت. به همین علت از یکسال پیش برنامهریزی کردم تا بتونم زودتر به یک محیط دنج تبدیلش کنم.
ادامه مطلب
درباره این سایت